در این میان گروهی چند نفره از حوزه هنری سازمان تبلیغات بسیجیوار به همراه هیئتی متشکل از آیتالله جنتی (به نمایندگی از مقام معظم رهبری) و چند تن دیگر راهی این منطقه جنگ زده شدند. آنها در سختترین شرایط جنگی بیش از پنجاه ساعت فیلم تهیه کرده و با هزار امید بازگشتند. بازگشتند تا مردم ایران را با واقعیترین شرایط زندگی همکیشان خود آگاه سازند. در این ایام صداوسیما جمهوری اسلامی ایران در اختیار محمد هاشمی، برادر رئیس جمهور همان دوره یعنی اکبر هاشمی بود.
مسئولین صداوسیما گذشته از گزینش و تکه تکه کردن بخش های مختلف و مهم فیلم، در یک حرکت دور از اخلاق، با حذف نام سازندگان فیلم و پخش نکردن صدای آوینی، مستند را حاصل تلاش گروه سیاسی صداوسیما عنوان کردند. سازندگان این مستند دست به نگارش نامه سرگشاده خطاب به محمد هاشمی زدند. پیش از آنکه صداوسیما به این نامه پاسخ دهد، حسین بهزاد از نزدیکان گروه سازنده مستند، در ادامه همان نامه سرگشاده، نامه ای دیگر نگاشته و در صفحه ششم روزنامه کیهان در ۲۵ آبان سال ۱۳۷۱ به چاپ رساند که متن این نامه که توسط سایت تاریخ انقلاب منتشر شده است را در ادامه می خوانید:
بيستون را عشق كند و شهرتش….؟!
به بهانه نامه سرگشاده گروه سازنده سريال «خنجر و شقايق» به رياست صدا و سيما
زحمت آن بلبل كشيد و فيض آن را باد برد
بيستون را عشق كند و شهرتش….؟
«… پس اگر در كوشش و جهادشان با ايشان سهيم بودهاي، تو را نيز به مانند ايشان نصيب و بهرهاي خواهد بود والا چيدهي دستهاي آنان براي دهن هاي ديگران نميباشد.» حضرت امير (ع)
نصفه نيمههاي شب تابستاني و گرم پانزدهم مرداد بود كه به در خانه نادر رسيدم. زنگ درب منزلش را كه به صدا درآوردم، پس از لحظهاي انتظار، نادر درب خانه را به رويم باز كرد، همان شلوار خاكي سال هاي جنگ را با پيراهن سفيدش به تن داشت و بوي آشنا و عزيز تي رُز، درست عين شب هاي پرواز عشاق خدا، ازا و به مشام جانم ميرسيد. دو سه تايي ساك و كيف هم به دوش داشت و بعد از يك خداحافظي كوتاه و تلگرافي با خانمش، از چهارچوب درگاه خانه خارج شد.
جلدي ساكها را از او گرفتم و زير طيف نگاه نگران نادر آنها را با كلي احتياط در صندوق عقب ماشين گذاشتم.نه اينكه توي ساكها محمولهاي منفجره باشد! نه! دوربينهاي حساس و ظريفش را توي ساكها جاسازي كرده بود تا با خودش به سفر ببرد، سفري نه به شهرك ويلايي و شسته رفته ساحلي صدا و سيما در كرانه نيلگون درياي خزر، بلكه به سمت و سوئي ناشناخته با هوايي به مراتب گرمتر از تهران داغ تابستاني، در قلب جنگزده اروپا . نيم ساعت بعد در فرودگاه بوديم. قرار بود او از طريق پاويون دولتي وارد باند پرواز بشود تا در آنجا به رضا و محمد بپيوندد. آخر آنها اعضاء اكيپي بودند كه قرار بود از طرف حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي براي تهيه فيلم و عكس در معيت سفير رهبر معظم انقلاب به بوسني هرزگوين پر بكشند.
لحظهاي بعد حضرت آيتالله جنتي هم تشريف آوردند و متعاقبا همگي سوار هواپيما شدند. بدجوري قلبم به درد آمده بود و احساس دلشوره ناخوشايندي كلافهام ميكرد، آخر معلوم نبود آيا يك بار ديگر چهره شاد و بشاش نادر و رضا و محمد را خواهم ديد يا خير؟
نادر قبل از سوار شدن روي پلكان ايستاد و برايم دستي تكان داد. رضا و محمد هم در دو طرفش سرك كشيده بودند و با ديدن قيافه پكرم خوش ميخنديدند. نفهميدم چه شد كه بياختيار چهره شاد و مظلوم بهروز فلاحت پور، روايتگر شهيد فتح جلوي چشمم آمد. آخر او هم قبل از پروازش چنين لبخندي به لب داشت. دفعتا به خودم نهيبي زدم و در حاليكه رو به آنها وجعلنا را زير لب زمزمه ميكردم. با چشماني اشكآلود محطوه فرودگاه را ترك كردم، هنوز پايم به پاركينگ فرودگاه نرسيده بود كه همه تن گوش شدم و صداي غرش هواپيماشان كه در حال گريز از باند مهرآباد به قلب آسمان صاف صبحدم بود را شنيدم.
سفري كه قرار بود يك هفته طول بكشد، به چهل روز كشيد!
به قول شاعر: اي صوفي شراب آنگاه شود صاف، كه در شيشه بماند اربعيني و حال اين اقامت چهل روزه در بوسني؛ براي اين بچههاي با صفا حكم همان ضربالمثل را يافته بود.
بعد از روزها و هفتهها بي خبري از بچهها، نصفه نيمههاي شب سيزدهم شهريور بود كه ناغافل زنگ خانهام به صدا در آمد و من خسته از كار روزانه و كلافه از بياطلاعي از حال و روز دوستانم را به پشت در احضار كرد. راستش هيچ دل و دماغ مهمان نوازي، آن هم در چنان ساعات دير وقتي را نداشتم. از طرفي شش دانگ حواسم طي تمام آن چهل روز، پرت بچهها بود. آخرين خبري كه از آنها داشتم، به واسطه تماسي بود كه با بيسيم، از شهر جنگزده گوراژده بوسني با بچههاي واحد تلويزيوني حوزه گرفته بودند و واسطه رسيدن خبر هم، احسان بود كه مديريت توليد پروژه را به عهده داشت. و بعد از آن هم دريغ از حتي يك جمله، يا حتي يك خبر نگران كننده. خدا ميداند كه هر شب كابوس رويت اجساد شكلات پيچ شده بچهها را در ستاد معراج به چشم دل ميديدم و بعد هم بيدار خوابي شبانه و پناه بردن به ماء من خيرالحافظين براي عرض التماس دعايي، جهت حفاظت از اين راويان خوننگاري كه پس از سالها پرسه زدن در قلههاي برف گرفته و دشت هاي تفتيده جبهههامان، اينك چهل شبانهروز بود كه خانه و خانمان و زن و بچه را به اميد خدا رها كرده و براي ثبت و ضبط و شكار لحظات ناب مقاومتي همسنگ ۸ سال مقاومت خونين مردممان به بوسني رفته بودند.
الغرض، درب را كه باز كردم چه ميديدم؟ الله اكبر! نادر و رضا و محمد را ديدم كه، قيل و قال كنان دارند ساكها و ساير زلم زيمبوهايشان را از صندوق عقب ماشين بر ميدارند و به ازاي هرچه كه من عين برج زهرمار بودم آنها شاد و سرخوش، خوش ميخنديدند.
از فرداي آن روز هر ۳ نفر، خودشان را داوطلبانه در استوديو واحد تلويزيوني حوزه زنداني كردند، آخر كلي كار بود كه بايد به فرجام ميرسيد، دستكم پنجاه ساعت فيلم Hi_ 8 از صحنههاي به شدت متنوع زندگي، كار جنگ و جهاد مردم بوسني بود كه بايد پس از دستهبندي موضوعي، آنها را روي نوارهاي يوماتيك U_ Matic منتقل ميكردند تا متعاقب آن، فارسي مونتور خبره گروه، كه مونتاژ سريال قبلي نادر، يعني ساعت ۲۵ را هم او استادانه به سامان رسانده بود، بتواند با برنامهريزي و همكاري ساير اعضاء اكيپ اعزامي، قسمتهاي متنوع اين نوارهاي گرفته شده به ظاهر بيارتباط با يكديگر را در يك زنجيره منظم و منطقي رديف كرده، تدوين نمايد.
تازه، اين خودش گوشه كوچكي از تنگناهاي كار اصلي توليد اين سوغاتي ديدني بچهها، از بوسني خون گرفته بود. از طرف ديگر مسئله غامض برگردان ديالوگها و بازنويسي متون پياده شده گفتگوهاي انجام گرفته در جزء، جزء فيلم هم خود مستلزم كاري از روي دقت و امانت و وقتگير، و در عين حال فرساينده و پرهزينه بود كه از قضاي روزگار صابون توفيق خدمت در اين زمينه به تن بيتوش و توان صاحب اين قلم هم خورد!
اينكه بر روي مسئله حساسيت امر ترجمه و تطبيق اصل گفتههاي مردم بوسني در فيلم تاكيد نمودم پر بيعلت و حكمت نيست. آخر خودتان حسابش را بكنيد، بچهها ناچار بودند گفتارهاي متن را كه شامل زبانهاي متنوعي از قبيل اسلاو (زبان محلي مردم بوسني )، انگليسي (توضيحات سمير مترجم بوسنيايي گروه در فيلم)، آلماني (گفتارهاي آن دسته از مردم بوسني كه به واسطه آشنايي نسبي با اين زبان بدان واسطه با بچهها تكلم ميكردند)، عربي (نظير چند تن از ائمه جماعات و فرماندهان مسلمان بوسني كه ضمن تحصيل در كشورهاي اسلامي، عمدتا در شمال آفريقا، اين زبان را تيليك و پيليك كنان صحبت ميكردند) و … الخ، به زبان فارسي ترجمه كرده و سپس جهت اطمينان بيشتر از بابت تطبيق متون ترجمه شده با گفتار اصلي، مجددا تمام آنها را بازبيني نمايند. ذكر اين نكته در پرانتز هم بيراه نيست كه، يكي از دانشجويان متعهد ايراني كه مدت چهار سال در دانشگاه سارايوو در رشته پزشكي درس خوانده و با شروع و اوج گيري جنگ مجبور به بازگشت به وطن شده بود، صادقانه و با دقتي در خور تحسين، در مقابله صحبتهاي به زبان اسلاو مردم آنجا، با ترجمههاي سمير راهنماي همراه گروه در بوسني، نادر و بچهها را ياري ميكرد. ترجمه صحبتهاي انگليسي و آلماني به عهده خود نادر و دانشجوي جواني بود كه در رشته زبان آلماني درس ميخواند. قسمتهاي عربي آن هم به عهده اين حقير. و اين تازه اول عشق بود!
مسئله تهيه و تحرير گفتار متن فيلم هم براي خودش حسابي جداگانه داشت. به قول نادر در يكي از مصاحبههايش كه به محسنات مجموعه مستند روايت فتح اشاره كرده بود، لازمه گذاشتن گفتار متن روي اين سريال، در نظر گرفتن لسان رايج در فرهنگ مردم خوب كوچه و بازار مملكتمان و پرهيز از قلمبه گوئيهاي حسينقلي مستعاني رايج در برنامههاي كامبيز پسند و فضل فروشانه توليد شده در راديو تلويزيون بود.
بر همين اساس هم قرار شد برادر عزيزمان سيدمرتضي آويني كه صداي گرمش بر روي مجموعه فراموش ناشدني روايت فتح به گوش هاي مردممان آشنايي داشت، زحمت اجراي گفتار متن اين مجموعه را برعهده بگيرد. كه الحق و الانصاف ايشان به رغم تمامي مسئوليتهاي سنگيني كه در واحد تلويزيوني حوزه بر دوش داشتند، دعوت بيرياي بچهها را متواضعانه لبيك گفتند و تا هماكنون كه مشغول نوشتن هستم صداي گرم و گيراي اين بنده صالح خدا، زينت بخش چهارقسمت آماده نمايش اين سريال شده.
مرحله بعدي توليد اين مجموعه، گذر از گردنه سخت و اعصاب فرساي دوبلاژ گفتارهاي كل فيلم بود. در اين وادي هم با ياري دوبلورهاي خبره و با تجربه كه مديريت دوبلاژ را هم جناب آقاي معمارزاده برعهده داشتند، طي چند شبانه روز كار ممتد و طاقتفرسا، گروه مرحله دوبلاژ فيلم را به پايان رساند. جالب اينكه به طور همزمان جهت تهيه و ضبط موزيك متن مناسب براي آرم برنامه و قسمتهاي مختلف آن، گروه، و از همه بيشتر خود نادر، به صورت شبانهروزي و همزمان با نظارت بر امر دوبلاژ فيلم، بر تهيه و ضبط موزيك اريژينال براي اين مجموعه، نظارت و فعاليت داشت.
خداي حاكم علي الاطلاق خود شاهد است كه بچههاي گروه طي تمام اين يك ماه و خوردهاي كه از شروع كار در استوديو، براي آماده كردن هرچه زودتر فيلم و انعكاس آن به مردممان گذشت، شايد فيالمجموع، ۵ شبانه روز هم به خانههايشان نرفته باشند و تازه اين سواي ۴۰ روز ماموريت حساس و بيسابقه آنها در بوسني بوده است. اينكه بر روي عبارت بيسابقه تاكيد كردم، بيشتر بدين علت است كه تمامي شبكههاي خبرگزاري خبرپراكني دنيا كه نمايندگانشان را به بوسني هرزگوين فرستادهاند، از ابتداي شروع جنگ تا همين امروز، هيچ يك نتوانستهاند به نقاط و اماكني كه اين بچههاي جبهه ديده ما، زير قدمهاي بسيجيشان طي كردهاند، رفته و از اين مناطق گزارش تهيه كنند.
به رغم پشت سر گذاشتن تمامي اين دشواريها و سختيهاي ناشي از سفر به چنان سرزميني، بچهها شاد وذوقزده، با صرف انرژي مضاعف از عشق به مردم مسلمان بوسني از خور و خوابشان زدند و با جهد و تلاشي بيوقفه ۴ قسمت از خنجر و شقايق را براي مشاهده مردم شريفمان كه به شكرانه پوشش تصويري خارقالعاده تلويزيون! از حماسه بوسني، فاقد اطلاعات لازم از آنچه بر سر برادران و خواهران مسلمانشان در آن وادي ميآمد بودند، آماده فرستادن روي آنتن كردند. حتي با هماهنگي كه بچهها با مسئولين برنامه پر شنونده سلام صبح به خير راديو به عمل آوردند، قسمتهايي از نوار گفتارهاي متن، درد دل هاي دوبله شده مردم بوسني و موزيك اختصاصي آرم برنامه در اختيار راديو قرار داده شد تا براي تبليغ و باخبر ساختن مردم از اكران قريبالوقوع مجموعه بر صفحه تلويزيون به كار برده شود.
اما… وصد اما كه فيا عجبا، عجبا!
آخر قرار بود به مناسبت هفته بوسني و حمايت از مردم مظلوم آن، اولين قسمت اين سريال را به روي آنتن ببرند كه، … نبردند! پس از چند روز كشاكش و تماس بچهها با مسئولين تلويزيون، آقايان فرمودند تا قسمتهاي آماده پخش را به جام جم ببرند. بچهها هم همانطور كه مشروحا در نامه سرگشادهشان نوشتند، چهار بخش آماده پخش خنجر و شقايق را به مسئولين سيما تحويل دادند. جالب اينكه تا آن روز هرچه فيلم و تصوير از وقايع بوسني در بخشهاي مختلف خبري و غير خبري تلويزيون به نمايش در آورده بودند، دستچيني بود از برنامههاي كاناليزه شده و به شدت يكسو نگرانه، و به اصطلاح تصاوير خنثي خبري كه شبكههاي ريز و درشت غربي از سارايوو پايتخت بوسني ؛ و نه خطوط مقدم جبههها، مخابره كرده بودندبراي ديدن انگ و برچسب _ TF 1 كانال يك تلويزيون فرانسه، و يا كانال ۵ تلويزيون همان كشور، با آن ۵ چاق و چلهاي كه در گوشه تصاوير محو ارسال كارسازي شده بود و مسئولين سيما با هزار دنگ و فنگ و سوپر كردن انگ شبكه ۱و ۲ بر رويشان قادر به رفع و رجوعشان نبودند، احتياج به چشمي به تيزي چشم عقاب نبود!
تازه آنچه را هم كه در اخبار شبكهها به عنوان گزارش فرستاده اعزامي سيما به بوسني هرزگوين، آن هم دو ماه و نيم بعد از بازگشت بچهها در معرض تماشاي بينندگان قرار دادند، هيچ نبود مگر شهر نسبتا آرام موستار، آن هم در چند نماي معدود و بدون حتي يك گفتگو با اهالي يا رزمندگان مستقر در شهر. آخرين مورد نيز چند نماي داخلي گنگ و نامربوط، بدون هيچ شرح و توصيفي از سوي گزارشگر بود، و چقدر هم صحنههاي اين گزارش گويا و جامع بودند! چند زن و بچه در پناهگاه و گريه يك پيرزن همين و بس!
اين تمام بضاعت سيماي صاحب بودجه سالانه چندين ميليارد توماني مملكت امالقراء در انعكاس فاجعهاي بود كه بر سر مردم مظلوم بوسني ميآمد، همان مردمي كه رهبر معظم انقلاب، حمايت از آنان را تكليف شرعي خويش اعلام فرموده بود. و جالب اينجاست كه اصحاب جام جم، در مقام پاسخگويي به اصرار و ابرام بچهها و اينكه چرا با توجه به شروع هفته حمايت از مردم بوسني، چهار قسمت آماده شده خنجر و شقايق كه در اختيار دارند را روانه آنتن نميكنند، پس از كلي اتلاف وقت و ليت و لعل چنين فرموده بودند كه، همچين ما هم بيبرنامه نيستيم! و برنامههايي را كه برنامهسازان ما! دارند تهيه ميكنند، در وهله اول الويت براي پخش هستند.
نگو كه برخلاف مصداق فرمايش حضرت امير (ع) كه ما انتظار گردش روزگار را داشتيم، همانند قحطيزدگان كه در انتظار بارانند…. ما ساهدلان از سيما انتظار نابجايي داشتيم! و به قول شاعر: خود غلط بود آنچه ميپنداشتم؟
آن روز صبح رضا را ديدم همراه نادر و محمد، هر سه شوكه و كلافه! هر سه نفرشان شب چهارشنبه ۲۰/۸/۷۱، آن هم به طور اتفاقي شاهد نمايش فيلمشان؟!، فيلمشان؟ چه عرض كنم، لاشه تكه تكه و لت و پار شده باقيمانده از مجموعه تلويزيونيشان شده بودند، همان خنجر و شقايقي كه براي گرفتن و آماده كردن تك تك نماهاي آن بارها با خطر مرگ و مثله شدن به دست چتنيكهاي كوههاي مستقر در كوهستانها و كوچه پسكوچههاي شهرهاي بوسني مواجه شده بودند. حالا اين بچهها روايت دست اول و منسجم حماسه بوسني را مثله شده، به تماشا نشسته بودند.
از ميان بچهها فقط رضا بود كه با زباني به لكنت نشسته و چشماني غم گرفته كه منتظر تلنگري براي باراني شدن بودند، لب باز كرد كه؛ فلاني خودت كه ديده بودي؟! يك ماه آزگار از كله سحر تا اذان صبح روز بعد، بكوب داشتيم توي استوديو تك و دو مي زديم كه به هر والذارياتي شده خنجر و شقايق را براي پخش رو به راه كنيم. ديشب كه به خانه رفتم از فرط خستگي رمقي به تنم نمانده بود. شب قبلش هم، بعد از خوردن شامي مختصر، نشسته بوديم پاي جعبه جادو و جناب مجري با كلي اهن و تلپ داشت برايمان بحر طويلي در معرفي سريال خيلي خيلي مهم روزي، روزگاري رديف ميكرد كه؛ بينندگان عزيز! سعادت زيارتش را از دست ندهيد. سريال روزي روزگاري چنين است و چنان است، مخصوصا كه سازندگانش دو سال آزگار به خودشان زحمت داده! و عرق ريختند تا اين مجموعه را آماده كنند و نميدانم لوكيشنهايش مال كجاست و از اين جور شرح شكاف دادنها!
راستش خيلي خوشحال شده بودم كه بالاخره آقايان سيما قدرشناس زحمات هنرمند جماعت شدهاند و نزديك به ربع ساعت پيش از نمايش يك فيلم، در باب زحمات و تلاشهاي سازندگان آن براي من بيننده توضيح ميدهند، بعد هم جناب مجري فرمود كه كارگردان اين فيلم از من خواسته كه از تمامي عوامل دستاندركار توليد آن سپاسگزاري و … قس عليهذا جالب است كه فيلم محصول خود تلويزيون بود و در حقيقت آقايان داشتند از ماست خودشان تعريف ميكردند، حالا اينكه خود فيلم چه معجوني بود بگذريم.
رضا براي لحظهاي كنترلش را از دست داد و بي صدا اشك ريخت. كمي كه به خودش مسلط شد ادامه داد: ديشب هم بازجناب مجري روي صفحه تلويزيون ظاهر شد و اين بار خيلي جدي، انگار نه انگار كه دارد مشتي دروغ به خورد خلائق ميدهد با خونسردي فرمود: توجه شما بينندگان عزيز را به فيلم خنجر و شقايق… ساخته همكاران مادر واحد سياسي سيما! جلب ميكنم. بعد هم كه اسم سريالمان را روي صفحه تلويزيون ديدم، يكمرتبه خشكم زد (طفلي رضا نميدانست كه شبهاي بعد هم بايد خشكش بزند. آخر شب جمعه قسمت دوم پيكره درب و داغان فيلم را نشان دادند و شب شنبه هم قسمت سوم را نشان دادند. شب اول بعنوان محصول گروه سياسي سيما! شب دوم بعنوان محصول گزارش خبرنگار اعزامي سيما! به بوسني، و شب سوم هم با عنوان همكاران اعزامي ! فياللعجب!)
محمد حرف رضا را قطع كرد و با آشفتگي گفت: اي بابا! آخر از كي تا به حال حوزه هنري شده سيماي هفت كچلان! چطور ما جزو خبرنگاران ابواب جمعي سازمان عريض و طويل جام جم شدهايم و روحمان خبر ندارد، تازه از همه اينها هم كه بگذريم، من دلم بيشتر براي خود فيلم ميسوزد تمام نماهايش را تكه پاره كردهاند. روال منطقي مجموعه به هم ريخته، مدت زمان هر قسمت كه در ۴ قسمت تحويل شده، ۲۹ دقيقه تمام بود حال آنكه در قسمت اول برنامه مسخ شده ما تايم ۱۶ دقيقه را زدهاند. تمام گفتار متن سنگين و متين فيلم را از آن بريدهاند، تيتراژ آخر فيلم را هم بالكل حذف كردهاند و تكهاي از قسمت چهارم را به جاي نماهاي انتهايي قسمت اول كه تيتراژ داشت آوردهاند و موسيقي فيلم را روي همين قسمت دستكاري شده گذاشتهاند. اخوي با خودت يك چيزي بگو آخر انصاف و تعهد و امانت و اخلاق اسلامي از همين قرار است؟
پس اين چه آئيني است كه اينها دارند؟ كجاي قرآن، اسلام، انقلاب گفته كه خيانت در امانت كنيد؟ كجاي فرمايشات امام و آقا اجازه داده كه تلاش تلاشگران راهباء منثورا كرده و به نام خودشان قالب بزنند؟
محمد و رضا همانطور داشتند گلههاي مگوي خودشان را پيشم عرضه ميكردند و خودم رفته بودم توي بحر سالهاي بحراني و سرنوشت ساز دفاع مقدسمان.
همان وقتها هم اصحاب جام جم كارنامه روبراهي در زمينه پوشش دهي تصويري خبري جنگ نداشتند. هيچوقت فراموشم نميشود آن روزها كه اين حضرات عاشق لوكيشن هاي ميدان ونك به بالا را در منطقه زيارت كرديم. بقول خودشان اكيپي بودند اعزامي از جام جم براي ثبت و ضبط حماسه سازيها و …. الخ
پائيز سال ۶۶ بود و ما چند روزي در محور فكه مستقر شده بوديم تا پس از به نصاب رسيدن تعداد نيروهامان راهي منطقه عملياتي نصر ۷ (ارتفعات دوپازا) بشويم. يكمرتبه ديديم لودري آوردهاند و لودرچي سرگرم زدن خاكريز است!
كلي مايه تعجبمان شد. اخر منطقه محل استقرار ما دستكم حدود ۶۰ كيلومتر با خط مقدم فاصله داشت. تازه وضعيت خط هم پدافندي بود، يعني زد و خورد چنداني با دشمن نداشتيم. علي اي حال حضرات دوربين به دست سريع آمدند سراغ بنده و چند نفر ديگر از خدمتگزاران گردان كه زودي نيروهاتون رو بيارين پشت اين خاكريز بچينين! اول از اين تقاضاي عجيبشان سر در نياورديم و خب، تعدادي از بچهها را فرستاديم كنار سينه خاركريز. همزمان من و يكي ديگر از مسئولين را به سنگر ستاد گردان احضار كردند. لحظاتي بعد در داخل سنگر نشسته بوديم كه از ولوله و سرو صداي بچهها چرتمان پريد كه يعني چي شده؟ به محض خارج شدن از سنگر بچهها را ديديم كه دوان دوان به دنبال پاترول زرد صدا و سيما در حال دويدن هستند و ماشين موصوف تخته گاز در حال مراجعت است! بزحمت توانستيم جلوي بچهها را بگيريم، هر چه هم كه داد و فرياد كرديم، پاتروليهاي سيما قصد برگشتن نداشتند و لحظه به لحظه با سرعت بالاي صدا! داشتند بدون خداحافظي و با كلي افسوس و اندوه از رزمندگان دلاور اسلام دور ميشدند! القصه، بالاخره بعد از پرس و جوي فراوان كاشف بعمل آمد كه علت بوجود آمدن آن وضع موصوف مضحكهاي بودكه فيلمبرداران سيماي جمهوري به راه انداخته بودند. نگو، بچهها اول به خيال آنكه گزارشگران تلويزيون ميخواهند از تجمع آنها فيلمبرداري كنند، كنار خاكريز به خط شده بودند، ولي با تقاضاي عجيب آقايان مبني بر اينكه به سنگرهاشان برگردند و با تجهيزات كامل و مسلح كنار خاكريز به خط شوند شكشان ميبرد اما به هر حال بعد از آنكه بچهها همگي مسلح كنار خاكريز جمع شده بودند، خبرنگاران و فيلمبرداران سيما! امر فرمودند كه حالا پشت خاكريز برويد و شروع به تيراندازي به طرف دشت مقابلتان كنيد، باز هم بچهها به هواي قاعده انشاء الله گربه است دعوت حضرات را اجابت كرده بودند. يكي از بچهها ميگفت؛ خيالم ميخوان از مانورمون فيلم برداران! نگو كه مي خواستن فيلممون كنن حاجي!
بلي، با شروع تيراندازي بچهها گزارشگر محترم جلوي دوربين قرار گرفت و رو به فيلمبردار، با اشاره به بچههاي در حال تيراندازي فرموده بود كه بينندگان عزيز! امت سلحشور! هم اينك رزمندگان …. مشغول حماسه آفريني الخ. كه يكمرتبه شصت حماسه آفرينها خبردار شده بود و عزمشان را جزم كرده بودند، تا حق اين فيلمبرداران جان بر كف را.
… انصافا در طول جنگ و دفاع مقدسمان اين نمونه اولين و آخرين بار در بكارگيري چنين شيوههايي نبود. جالب است اين را هم اضافه كنيم كه همانروزها منطقه عملياتي نصر ۷ در غرب كشور به شدت درگير بوده و آقايان فرستاده سيما فلش قطب نماي دوربينهاشان جنوب را جاي غرب عوضي گرفته بود. و تنها سند ماندگار تصويري از آن عمليات قسمت سوم روايت فتح با نام گل حاج اسدالله بود كه از قضاي روزگار سازندهاش همين محمدصدري خودمان بود.
از كارنامه پر و پيمان سالهاي جنگ سيما هم كه بگذريم، معلوم نيست چرا شيوههاي به كار گرفته شده در برنامه ريزي توليد و پخش برنامهها در تلويزيون بياختيار آدمي را به ياد عبارت معروف جناب سلمان (ره) كرديد و نكرديد مياندازد ! از سربند قضيه گروگانگيري و به تعبير امام راحلمان آغاز انقلاب دوم به اين سو بگير و بيا ! در قضيه گروهكها و آشوبگريهاي ساخته و پرداخته ضدانقلاب، وقايع شروع جنگ، كارشنكي در كار بچه مسلمانهاي مرتبط با تلويزيون كه قصد تهيه و ارائه آثار ماندني از لحظههاي تكرار ناشدني ۸ سال مقاومت برو بچههاي برومند اين ملت را داشتند، در برنامه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و حتي سريالهاي بي بو و خاصيت و پول بر بادي دهي كه پشت سر هم روانه آنتن مي كنند و بينندگان عزيزشان را بالاجبار و اكراه دعوت به مشاهده آنها مي نمايند… در تمام اين سالها و در همه مقاطع، وضعيت سيما و بچه مسلمانهاي مسلح به دوربين و بياعتقاد به جام جم، مصداق آن سخن حضرت امير شده كه مضمونش چنين بود: مانند رعد ميخروشند و مانند برق مي درخشند اما ما تا نباريم، سيل جاري نميكنيم. در اينجا توصيه بنده به اصحاب جام جم اين است كه زياد هم غصه آمدن ماهواره را نخورند حضرات خيلي بهتر از هر كسي بايد دانسته باشند كه اگر فيلمهاي بي بو و خاصيت ماهواره اي كه دكوپاژ نما به نماي آنها به تصويب و تاييد بلند گوهاي غربي مي رسد در كار نباشد و خداي ناكرده دست آقايان از آنها كوتاه شود، بايد فاتحه بسياري از برنامه هاي روز خود را بخوانند.
آخر اين آقايان با كدامين گروه هاي خبر و تهيه و رپرتاژ و گزارش مي خواهند در برابر عرض اندام ارتشهاي تبليغاتي استكبار در چهار گوشه دنياي اسلام سينه سپر كنند؟ نكند با مخبريني كه هر روزه روانه پارك ملت ميكنند؟
با اين حساب ميبينيم كه مقوله پرورش و حمايت از نيروي مسلمان هنرمند و متعهد، آن هم در شرايط حساسي كه كشورمان به مثابه ستاد جهاني انقلاب اسلامي و نيز كانون هاي آتش در سرتا سر جهان اسلام در آن بسر ميبرند در قاموس جام جم محلي از اعراب ندارد! باور نداريد نگاهي به كارنامه به اصطلاح توليدات تلويزيون، خود بهترين شاهد اين مدعاست.
چهارده سال از عمر با بركت نظام را كه در هر لحظه اش كلي سوژه و مطلب داغ براي پرداختن به آنها وجود داشت، به چه برنامه هايي اختصاص داديد؟ آينه، گرگها، رعنا، چراغ خانه، مهمان، تعطيلات نوروزي و مخصوصا اين آخري يعني اين قافله عمر همه و همه به روي آنتن نرفته از حيث موضوع و چه از حيث موضوع و چه از حيث پرداخت سقط شده و كالمعدوم بوده اند. بيچاره بينندگان عزير سيما كه در طي چهارده سال گذشته توفيق اجباري رويت و تحمل چه برنامههاي دنباله داري را از قوطي بگير و بنشان! تعبير زيبايي جلال آل قلم براي تلويزيون منازلشان پيدا كردند.
آقايان جام جم الحق هم كه بايد به اين چنين پروداكشنهاي عظيم! خود مباهات كنند نه اينكه تمامي ماجراهاي دوران انقلاب و جنگ را با توليداتشان به تصوير كشيدهاند؟ پس حق دارند يك چنين توليداتي! هم داشته باشند. به عنوان مشتي از خروارها فقط به واقعه عبرت انگيز و جنجالي طبس اشاره ميكنيم. به رغم آنكه اين واقعه اوج خفت و سرشكستگي را براي غربيها به خصوص يانكيها به ارمغان آورد باز هم گلي به گوشه جمال همان گولان گلوبوس – كانن متعلق به اسرائيليها و امريكاييهاي صهيونيست! كه در فيلم دلتافورس خود بخشي از افتضاح كوير ۱ نامي كه طراحان عمليات پنجه عقاب به صحراي طبس داده بودند را، ولو تحريف شده، يكسويه و طبعا به نفع فيل سواران اعزامي جامعه باز به حريم ام القرايمان، به تصوير كشيدند. اما خب زياد هم نبايد مته به خشخاش گذاشت. آخر در آن سالها ساختن آينهها و تعطيلات نوروزيها و تماشاي آن براي بينندگان عزير و ارجمند از نان شب هم واجب تر بود!
مي ماند نيروهاي جوان و فعالي كه بيرون از دايره مناسبات ما نحن فيه تلويزيون! مي خواهند مثل همين قضيه بوسني هرزگوين، دردمندانه وارد عمل شده و در سهمي كوچك از تكليفي كه ولي امر و مقتدايشان درباره اين مردم مظلوم احساس مي كند شريك باشند.
نحوه برخورد با اينها را هم سيماي جام جم با مثله كردن و مسخ و حذف و جرح و تعديل كننده اي اين سريال مظلومتر از مظلومين بوسني به خوبي به بچه مسلمانهاي هنرمند نشان داد تا ديگر اين جوانكهاي شعار زده! و ماجراجو! پشت دستشان را داغ كنند و در صدد جامه عمل پوشاندن به اوامر رهبرشان برنيايند. البته اين مقال جاي آوردن نمونه هاي ديگري از اين سياست كرديد و مقال جاي آوردن نمونه هاي ديگري از سياست كرديد و نكرديد را بسيار دارد پرونده سريال مهجور و در عين حال افشاگرانه روايت فروپاشي اضمحلال مغرب زمين و در راس اين ايالات متحده، موسوم به ساعت ۲۵ و آن شيوه برخورد اسمش روبرو خودش را نياور هنوز هم در نزد اذهان بسياري گشوده مانده و آن هم جاي حرف بسيار دارد.
حال روي سخنمان در اينجا با اصحاب جام جم است!
آقايان! اصلا ما فرض ميكنيم شما بتوانيد سر خلق الله را با ۴ و ۵ تكه پاره پوره و به سرقت رفته از يك مجموعه پخته و حاضر آماده اي همچون مجموعه ۱۰ قسمتي و ۳۰۰ دقيقهاي مرحوم خنجر و شقايق به كارگرداني نادر طالب زاده فيلمبرداري وي و محمد صدري، گفتار متن سيد مرتضي آويني و تهيه شده در حوزه هنري را به اين راحتي، روز روشن تك بزنيد و بقول معروف بنام شعبون به كام رمضون قالش را چاپ كنيد و اين بچههاي مظلوم هم دستشان به دامن هيچ مرجع موثري نرسد. اما خود مانيم، براي بحرانهاي بعدي، كشتار مسلمين در كشمير، حماسه انتفاضه در سرزمينهاي اشغالي، مقاومت سلحشور اسلامي در جنوب لبنان، قيام شيعيان مظلوم عراق، و دهها مورد مشابه چه برنامه اي در چارت برنامه ريزيهاي ناداشته تان ريختهايد؟ نكند مثل چهارده سال گذشته هنوز هم مي خواهيد تصاوير ماهوارهاي قلع و قمع شده اي كه غربيها ديدنشان را برايمان مجاز و مباح مي دانند، به عنوان گزارش فرستاده ما به امريكا، نظير تصاوير ماهواره اي يكي از شبكه هاي خارجي كه در شب شورش لس آنجلس با اين نام قالب كرديد به خورد بينندگان بدهيد؟
نه آقايان! هر چند كه به موج سواري و اين جور ناخنك زدنهاي مقطعي عادت كردهايد اما خودمانيم؛ بين شورشهاي لس آنجلس (كه سريال همين بچه مسلمانها بدادتان رسيد) با قصه بوسني مگر چقدر فاصله افتاد؟ حداكثر ۳ ماه. اين موج را هم لابد قصد داريد با اين دسته گلي كه به آب داديد از سر بگذانيد. با موج بعدي چه خواهيد كرد؟ موجي كه هيچ معلوم نيست، شايد همين امشب روي سرتان خراب بشود. آن هم در اين دنياي و انفسايي كه ما و ساير همزنجيران مسلمانمان در آن قيام قيامت بر پا كرده ايم. خاطر جمع باشيد كه دوران برخوردهاي دو مرحله اي شما يان بر سر آمده. گذشت آن روزهايي كه مثل فرداي قطعنامه، در برخورد اول، بچه مسلمانانها را خام مي كردند كه دستتان درد نكند شما به تكليفتان عمل كرديد و در برخورد دوم، آبها كه حسابي از آسياب افتادند آن روي سكه را نشانشان مي دادند؛ به ما چه آقا كه جنگيديد؟ مي خواستيد نجنگيد! آيا واقعا فكر مي كنيد كه في المقال امروز كه نماهاي لت و پارو به يغما رفته روايت حماسه بوسني را نمايش داده ايد، بچههاي مظلوم دستتان درد نكند، به وظيفهتان خوب عمل كرديد خام كنيد و به محض فروكش كردن موج توجه افكار عمومي به قضيه بوسني دو قورت و نيم هم از آنها طلبكار بشويد كه چشمتان كور مگر ما گفتيم برويد بوسني؟!
نسل ما بچه مسلمانها را آنقدر شما و امثال شمايان گزيدهاند كه كم كمك داريم به مسلمان بودن كه چه عرض شود؟! به مسلمان زاده بودن خودمان هم شك مي كنيم، چرا كه بفرموده معصوم (ع) مسلمان از يك سوراخ دوباره گزيده نمي شود.
محض اطلاع شما آقايان عرض مي كنيم، چون چوب خط بچه مسلماني ما پر شده است، پس بهتر است فكر راه چارهاي براي آتيه خودتان باشيد.
راستي موج بعدي از كدام سو خواهد آمد؟
الجزائر، مصر؟ كشمير؟، عراق؟ ممالك مسلمان نشين آسياي ميانه ؟ از كدامين سو؟ و انهادن و به شوخي گرفتن طريقت اهل سفينه نجات سيد خراساني همانا و به سرنوشت محتوم كنعان مبتلا شدن همان! چرا كه در نزد خامنهاي و خداي خامنهاي ملاك، عمل صالح است و لاغير.
و اما شما بچهها نادر، محمد، رضا، احسان، فارسي، آويني ! شما شقايقها! آري با شمايم! خدا قوت! خسته نباشيد!
بارالها! هر يك از بندگان تو كه گفتار ما را كه به عدل و راستي و نه جور و ستم، و براي اصلاح دين و دنيا و نه فساد و تباهكاري مي گوييم بشوند و پس از شنيدن آن را نپذيرد، سببي براي مخالفت او نيست، مگر بازگشت از ياري تو و كاهلي در ارجمند گردانيدن دين تو!ى پس اي بزرگترين شاهدان همه.
گواهانت و آنان را كه در زمين و آسمانهايت سكني دادهاي، بر او گواه مي گيريم. پس بعد از اين گواه گرفتن، تو ما را از ياري او بي نياز كننده، و او را به گناهش گيرندهاي! (مولي علي (ع))
والسلام