ما در حال احیای دو صنعت دستی زنانه مهم رفسنجان هستیم که منسوخ شدهاند؛ هنر خطدوزی و هنر قالیبافی. از روستاهای مختلف نمونه جمع میکنیم و آنها را ثبت شناسنامهدار میکنیم. یعنی با اسم هنرمند، منطقه جغرافیایی و سال تقریبی تولید اثر، در فایلهای منظمی ثبت و ضبط میکنیم. بعد از پژوهشهای مربوط به تصاویر، تکنیکهای خلق اثر را یاد میگیریم، آن را بهروزرسانی میکنیم، هنرور تربیت میکنیم و از آن هنر، استفادههای مدرن میکنیم.
نویسنده کتاب، خانم دکتر زینب کبیریان، قبل از اینکه این توصیه و تأکید سردار را شنیده باشد، ضرورت پرداختن به این موضوع را درک و طرحی پر و پیمان برایش دست و پا کرده بود.
زینب کبیریان، متولد سال ۱۳۶۳، دانش آموختهی ادبیات فارسی و از کارآفرینان حوزه علوم انسانی است که با استفاده از نتایج تز دکتریاش مؤسسهی پژوهشی و شرکت فناوری تأسیس کرده و به احیای فرهنگ و ادبیات عامه و هنرهای دستی زنانه در زادگاهش، رفسنجان میپردازد.
زینب روحیهی کارآفرینی، هوش کارگروهی و انگیزهی خدمترسانی را از پدر جانبازش به ارث برده که سالها در جبهههای مختلف، از سپاه کرمان تا مبارزه با اشرار در منطقهی زاهدان و نیز در سپاه قدس، دوست و همرزم سردار سلیمانی بوده است.
زینب کبیریان، فرزند مردی چون «حاج حسن» بودن را بزرگترین افتخار زندگیاش میداند و با وجود تدریس پارهوقت در دانشگاه، پژوهشگری، کارآفرینی و نویسندگی، در پروفایل صفحات مجازیاش خود را تنها با عنوان «مامان برای حسین و فارِس» معرفی میکند، چرا که مادری مهمترین و محبوبترین بخش زندگیاش است.
او در یک سال فعالیت به عنوان کارآفرین در پروژههای مختلف فرهنگی و هنری، حدود پنجاه نفر را مشغول به کار کرده است. از جمله آثار منتشرشده و در دست انتشار این پژوهشگر میتوان «بافه»، «فرهنگ شفاهی کودکان رفسنجان»، «قصههای مردم رفسنجان»، «فرهنگ شفاهی زنان رفسنجان»، «اصطلاحات مردم رفسنجان» و «مجموعه داستان کوتاه سکوت ضروری» را نام برد.
طرح کارآفرینیِ فرهنگی دکتر کبیریان، بهانهای شد تا با ایشان به گفتوگو بپردازیم…
۱) از خودتان بگویید و اینکه چطور فکر کردید که به کارآفرینی رسیدید؟
دکتری زبان و ادبیات فارسی دارم. از سال ۹۰ در دانشگاه تدریس میکنم. سال ۹۲ دکتری قبول شدم. آن زمان برای سرگرمی، دوبیتیهای محلی را جمع میکردم و دلم میخواست چاپشان کنم. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که حوزهی مناسبی برای پژوهش است. چون هیچکس در مورد فرهنگ عامیانهی رفسنجان کار نکرده بود و حوزهای کاملا بکر بود. پایاننامهام گردآوری دوبیتیهای محلی رفسنجان بود. بعد از بیش از دو سال جستوجو توانستم حدود ۷۰۰ دوبیتی محلی جمع کنم. در حاشیهی این پژوهش در مورد موسیقی محلی، پوشش، معیارهای زیبایی، زیورآلات، آرایش، اخلاقیات مردم، معماری خانهها، سبک زندگی و… نیز تحقیق کردم که مستندات خاصی نداشتند و از متن دوبیتیها، مصاحبه با راویان و مطالعهی بعضی کتب ایرانشناسی استنباط شدند.
۲) موضوع کارآفرینیتان از کجا شروع شد؟
بر اساس پایاننامهام، چند طرح پژوهشی و کارآفرینی در بخش فرهنگ نوشتم. یکی از آنها، طرح «گردآوری فرهنگ عامیانهی مردم رفسنجان» بود؛ به نظرم ضروری بود که هر چه سریعتر گردآوری شود، وگرنه بخشهای مهمی از آن را از دست میدادیم.
نتوانستم حمایت خاصی برای پروژههایم جذب کنم. پروژهای تعریف کردم که باید ۳۰ نفر به مدت ۲ سال در آن کار میکردند تا به نتیجه برسد. مدت زیادی پیگیر جذب بودجه برای این طرح بودم، اما بودجهاش تصویب نشد. تصمیم گرفتم یک مؤسسهی فرهنگی تأسیس کنم و خودم کار را شروع کنم. الان در پروژههای مختلف بین ۵ تا ۸ نفر با ما کار میکنند. چون سرمایه و بودجهای نداریم که به گردآورها حقوق بدهیم، طی یک قرارداد محکم، آنها را در سود هر پروژه شریک کردیم. یعنی بعد از اتمام کار، حق مادی و معنوی دوستان از پروژه مشخص است.
۳) طرحتان شامل چه فعالیتهایی است؟
اسم مؤسسهی ما «مرکز مطالعات فرهنگی رفسنجان» است. تا کنون دو کتاب منتشر کردهایم و سه پروژهی مفصل دربارهی زنان، ادبیات مردم و قصههای مردم رفسنجان داریم که تقریبا آمادهی چاپ هستند. روی ادبیات کودکان هم کار میکنیم.
یکی از کتابهای من «فرهنگ شفاهی کودکان رفسنجان» است که در آن لالاییها، ترانهنوازشها، قصهها، هنجارهای مادرانگی، رسوم مربوط به کودک، پوشش کودکان و بازیها گردآوری شدهاند. قصههای این کتاب به ترتیب، بازآفرینی و تصویرسازی میشود، که یکی از آنها آمادهی چاپ است.
مجموعهی داستانهای کوتاهم نیز با نام «سکوت ضروری» به زودی توسط نشر اریش چاپ خواهد شد؛ این کتاب دربارهی دختران دههی شصتی است که درس خواندند و کار کردند، اما مستقل نشدند. فرهنگ مردم کرمان، مادری، کارآفرینی و استقلال مادی از درونمایههای این کتاب است.
طرح کارآفرینی دیگرم مربوط به صنایع دستی است. ما در حال احیای دو صنعت دستی زنانهی مهم رفسنجان هستیم که منسوخ شدهاند؛ هنر خطدوزی و هنر قالیبافی. از روستاهای مختلف نمونه جمع میکنیم و آنها را ثبت شناسنامهدار میکنیم. یعنی با اسم هنرمند، منطقهی جغرافیایی و سال تقریبی تولید اثر، در فایلهای منظمی ثبت و ضبط میکنیم. بعد از پژوهشهای مربوط به تصاویر، تکنیکهای خلق اثر را یاد میگیریم، آن را بهروزرسانی میکنیم، هنرور تربیت میکنیم و از آن هنر، استفادههای مدرن میکنیم.
۴) میدانستید حاج قاسم در زمان حیات توصیه کرده بودند بازیهای محلی و بومی کرمان ثبت و معرفی شود؟ یعنی تقریبا بخشی از همین طرح شما.
پدرم و حاج قاسم همرزم و رفیق قدیمی بودند و افکارشان به هم شبیه بود. پدرم به فرهنگ بومی و محلی احترام زیادی میگذاشتند و اشعار، اصطلاحات و بازیهای محلی بسیاری را بلد بودند. در مسیر این کار همیشه تشویقم میکردند و در بخشهای زیادی هم کمکم کردند. بعدا از طریق دوستی فهمیدم که سردار سلیمانی هم به فرهنگ بومی علاقهی زیادی داشتند و اصرار به حفظ آن داشتهاند. این نشاندهندهی درک بالای آنها در جامعهای است که بسیاری از روشنفکرانش دست به دامان فولکلور غرب شدهاند. تأکیدی که این شهدای عزیز بر فرهنگ بومی داشتند، سرلوحهی کار من است.
به نظرم بنیادی مثل «مرکز مطالعات رفسنجان» که یک مؤسسهی پژوهشی است یا شرکتهای خلاقی مثل «تنگل» باید در هر شهری باشند و مردم به پژوهش در حوزهی سنتها و تمام جنبههای فرهنگ عامیانهی شهر خود اهتمام کنند. اینها گنجهای ارزشمندی است که باید از آن برای زندگی مدرن، کسب محتوا کنیم.
مادری را چطور با درس خواندن و کارآفرینی جمع کردید؟
وقتی ازدواج کردم، سال اول کارشناسیارشد بودم. وقتی دکتری قبول شدم، پسرم سهماهه بود. دکتریام را مدیون والدینم و به خصوص پدرم هستم. زمانی که پسرم خیلی کوچک بود، پدرم همراهم به تهران میآمدند و پسرم را نگه میداشتند تا به کلاس بروم. وقتی پسرم بزرگتر شد، پدرم او را در شهر خودمان نگه میداشتند و من هفتهای یک روز به تهران میرفتم تا در کلاسها شرکت کنم. عشق به تمام کردن درسم، این کارهای فشرده را برایم ساده میکرد. پسر دومم شیرخواره بود که دفاع کردم. اتفاقا وجود بچهها باعث شد زمینهی پژوهشیام عوض شود و به سمت کار فعلی بروم.
تصمیم داشتم روی ادبیات کودکان خیلی جدی کار کنم. اما زمان نوشتن پایاننامه، فرزند دومم را باردار بودم و منابع موردنیاز در دسترسم نبود. با یک بچهی دو سال و نیمه و بارداری، خیلی سخت بود که برای دسترسی به منابع به تهران بیایم. با موافقت استادم موضوع پایاننامهام را عوض کردم. موضوع جدید، گردآوری و تحلیل دوبیتیهای محلی رفسنجان بود. در این زمینه پدرم خیلی کمکم کردند. ایشان بین افراد محلی، آشنایان زیادی داشتند و برایم آوازخوانان محلی و راویهای خیلی خوبی پیدا کردند. پایاننامهام درجهی عالی گرفت. موضوع کارهای بعدی من دقیقا از همین پایاننامهای استخراج شد که خیلی از کارهای گردآوریاش را به کمک پدرم انجام داده بودم.
وقتی علیرغم رزومهی خوبم، دیدم بازار کار برای رشتهام نیست و بعد از این همه سال درس و تلاش با بچهی کوچک قرار نیست در دانشگاه جذب شوم، تصمیم گرفتم بعضی از پروژههایم را خودم دنبال کنم و به فضای آکادمیک محدود نشوم.
ادبیات عامیانهی رفسنجان چه نقشی در طرح کارآفرینی شما داشته؟
طرح من دو بخش دارد؛ اول) کار پژوهشی در مؤسسهی فرهنگیمان، و دوم) احیای یک سری صنایع دستی و پوشاک سنتی که محتوایش را از ادبیات عامیانه گرفتیم. این هنرها در ارتباط تنگاتنگ با محتوای ادبیات عامیانه هستند. اگر شما در شعر یا قصهی رفسنجان توصیفی از طبیعت میبینید، آن را با رنگهای زنده و شکلهای ابتدایی اما اصیل در هنرهای دستی میبینید. ما از این هنرهای دستی بهره گرفتیم، تکنیک و نقشهای خطدوزی را زنده کردیم و محصولات زیادی تولید کردیم؛ از وسایل یک منزل مدرن (مثل روتختی، رانر، رومیزی، کوسن و تابلوی گلدوزی) تا پوشاک. بعضی از این محصولات به مرحلهی تولید پایلوت رسیدهاند، بعضی نمونهی اولیه هستند یا ایدههایی که دارند تبدیل به نمونهی اولیه میشوند. برای نمونههای اولیهای که داریم سفارش میگیریم و خدا را شکر مشتریانمان تا کنون از ما راضی بودهاند.
ما قصههای عامیانهی کودکانه را بازآفرینی، تصویرسازی و منتشر میکنیم. گرافیست، کارکترهای قصهها را طبق مختصات پوشش مردم، طبیعت و اقلیم رفسنجان طراحی میکند. از این کارکترها برای تولید لباس بچگانه، لوازمالتحریر و… استفاده میکنیم.
شنیدیم پدرتان، سردار حسن کبیریان، بعد از سالها تحمل رنج جانبازی، فروردین ۹۸ شهید شدهاند. از پدرتان هم برایمان بگویید.
پدرم، پدربزرگی پهلوان و عارف داشتند؛ پدرشان هم عارف و کتابخوان بودهاند. پدرم کوچکترین فرزند خانواده و بسیار باهوش بودند. در ۵ سالگی با اصرار خودشان به مدرسه رفتند. بعد از ۲-۳ ماه معلم، پدرم را به آموزش و پرورش معرفی کرد و تا خرداد همان سال مدرک کلاس اول، دوم و سوم را گرفتند.
در ۱۵ سالگی به دانشگاه رفتند و رشته معدن خواندند. در مبارزات زمان شاه بسیار فعال بودند. بعد از انقلاب، رشتهی دانشگاهیشان را ادامه ندادند و در بخش گزینش سپاه پاسداران مشغول خدمت شدند. ایشان در شهرهای مختلف سخنرانی و مردم را به سپاه دعوت میکردند. یکی از دوستان پدرم میگفت در یکی از این دعوتها حاج قاسم سلیمانی وارد سپاه شدند.
بعد از اتمام جنگ، پدرم در کنکور پزشکی قبول شدند. میخواستند مرخصی بگیرند تا درس بخوانند. آن زمان سیستان و بلوچستان ناامن بود. حاج قاسم به پدرم گفتند «الان ما به شما احتیاج داریم.» و پدرم برای مبارزه با اشرار به سیستان و بلوچستان رفتند.
حدودا دو سال بعد از خروج حاج قاسم از سپاه کرمان و ایجاد سپاه قدس، در دانشگاه تهران قبول شدم. همین بهانهای شد تا پدرم به تهران بیایند و وارد سپاه قدس شوند. حالا مأموریتهای برونمرزی هم به کارهایشان اضافه شده بود و آرامش کمتری داشتند.
بعد از بازنشستگی باز هم با سپاه قدس همکاری داشتند. عبارت «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم» دقیقا وصف حال ایشان بود. همیشه در تلاش بودند که مشکلی را از کسی حل کنند.
۸-۹ سال آخر زندگی، مجروحیتها خیلی آزارشان داد. البته هرگز از سهمیههای جانبازیشان استفاده نکردند و از ما هم میخواستند که استفاده نکنیم. میگفتند خونشان را با خدا معامله کردهاند. اما سهمیهی جانبازی خیلی از رزمندگانی را که پرونده نداشتند، درست کردند.
انتهای پیام/
منبع: فارس