یادداشت؛

خواب عمیق «انسانیت» در مسئولان و بی خانمان هایی که از سرما «مرگ» طلب می کنند

  • شناسه خبر: 64278
خواب عمیق «انسانیت» در مسئولان و بی خانمان هایی که از سرما «مرگ» طلب می کنند

او می گفت: گاهی شب ها از سرما مجبور می شویم کارتن ها و کاغذهایی که به سختی جمع کردیم که بفروشیم را آتش بزنیم تا گرم شویم، دود آنها سر و صورتمان را سیاه می کند و حمامی هم نیست که برویم.حمام های عمومی ما را راه نمی دهند و از چندمتری شان حق عبور هم نداریم، آرزو داریم آبی بر تنمان بخورد و لباس هایمان را بشوییم.

او می گفت: گاهی شب ها از سرما مجبور می شویم کارتن ها و کاغذهایی که به سختی جمع کردیم که بفروشیم را آتش بزنیم تا گرم شویم، دود آنها سر و صورتمان را سیاه می کند و حمامی هم نیست که برویم.حمام های عمومی ما را راه نمی دهند و از چندمتری شان حق عبور هم نداریم، آرزو داریم آبی بر تنمان بخورد و لباس هایمان را هم بشوییم.

به گزارش روراستی، شب است، تاریک و سرمای زمستان تا مغز استخوان را می سوزاند، از خودرو پیاده شدم تا از مغازه برای خانه خرید کنم، فقط چند ثانیه فاصله خودرو تا داخل مغازه زمان می بُرد، اما تحملش سخت بود به حدی که دندانهایم روی هم فشرده می شد، داخل مغازه گرم بود، خرید کردم و دوباره همان چند ثانیه طاقت فرسا تا خودرو.

بخاری را زیاد کردم که گرم شوم، خدایا شکرت که مجبور نیستیم مانند آن عابر پیاده باشم یا آن موتورسواری که همسر و فرزندش را ترک موتور خود دارد و در حال عبورند.

چند متری جلوتر رفتم، کسی داخل پیاده رو خم شده بود و دنبال شیئی می گشت، شم خبری سبب شد چند لحظه ای صبر کنم ببینم چه کار می کند، دستان و صورتش به رنگ کاملا سیاه، کفش هایش سیاه، کاپشنی پاره که سیاه می زد و شلواری پاره و سیاه، تنها دو حلقه چشمش برق سفیدی می زد.

او یک انسان بود که ظاهرش هم مانند روزگارش سیاه شده بود، چند لحظه ای شیشه خودرو را پایین آوردم و خواستم با او گفت‌وگو کنم، باد سردی وارد خودرو شد و حین حرف زدن بخار از دهانم بیرون می آمد.

_سردت نیست؟

_دارم می لرزم، چاره ای ندارم، کاش می مردم راحت می شدم.

-چرا این موقع شب با این سوز سرما، مگر فردا را خدا ازتو گرفته؟

_روزها به خاطر قیافه ام رویم نمی شود، می ترسم آشنایی مرا ببیند.

او روزگاری برای خودش کسی بود، فامیل و آشنایان زیادی داشت، سرنوشت برایش اینگونه نوشته بود و این بود روزگارش.

همین طور سوال و جواب و از حرف هایی که می زد، قلبم را ریش ریش می کرد، دیگر سرما هم یادم رفته بود و سوال های زیادی ذهنم را درگیر و داغ کرده بود.

مگر این آدم ها چه گناهی دارند، این ها هم انسانند و حق زندگی و راحتی دارند و باید الان در کنار خانواده پای بخاری چای بنوشند و گل بگویند و گل بشنوند.

چرا یک انسان باید انتظار بکشد که شب شود و در پی یک تکه زباله بگردد تا بفروشد و نان و موادش را تأمین کند.مگر تمام نداری ها، بدبختی ها و فقر و اعتیادها باید به این راه ختم شود. چرا نباید چتری باشد که این انسان ها را در بر بگیرد و صدها سوال دیگر.

او می گفت: گاهی شب ها از سرما مجبور می شویم کارتن ها، کاغذها و پلاستیک هایی که به سختی جمع کردیم که بفروشیم را آتش بزنیم تا گرم شویم، دود آنها سر و صورتمان را سیاه می کند و حمامی هم نیست که برویم.حمام های عمومی ما را راه نمی دهند و از چندمتری شان حق عبور هم نداریم، آرزو داریم آبی بر تنمان بخورد و لباس هایمان را هم بشوییم.

او می گفت …

اما او هیچ گلایه ای از هیچکس نداشت و خودش، و تنها خودش را مسئول این وضعیتش می دانست اما اصل، چیز دیگری ست.

اصل این است که چرا مسئولان ما از کنار این وضعیت به راحتی می گذرند و در حالی که مسئول هستند، “مسئول”، هیچ قدمی برای این انسان ها برنمی دارند و یک گرمخانه دور از دسترس برایشان ایجاد کردند و برای اقامت این افراد هزار حرف و حدیث آوردند و فقط خواستند بگویند ما کاری انجام داده ایم و هیچ کس در ادامه راه هیچ مسئولیتی قبول نکرد و گفتند اگر اتفاقی برایشان بیفتد چه کسی باید پاسخگو باشد.

در حالی که اگر بیرون از گرمخانه هم برای این انسان ها اتفاقی بیفتد حداقل مسئولان ما پیش وجدان خودشان باید پاسخگو باشند.

اخیرا هم گرمخانه را به بهانه اینکه این کارتن انسان های بینوا از آن استقبال نکرده اند، به کمپ بانوان اختصاص داده اند و همچنان زیرپل خواب ها و بی خانمان ها در شهر رها و بدون سرپناه.

تبعات فرهنگی و اجتماعی که از این ناحیه ایجاد می شود هم گویا برای مسئولان ما معنایی ندارد؛ در حالی که جمع کردن و ساماندهی این انسان ها نیازمند عزم جهادی است نه کت و شلوار اتوکشیده که از ترس خاکی شدن حتی سری هم به این همنوعان نمی زنند.

هرجا مراسم و جلسه ای برگزار می شود، از اقتصاد، فرهنگ و نیروهای تأثیرگذار و… این شهر سخن به میان می آید، غافل از آنکه این شهر بینوایانی دارد که اگر ساماندهی شوند و بهبود یابند، سرپناهی داشته باشند و به جامعه برگردند، پُز دادن بیشتری دارد.

گاهی خیران و انسان های نوعدوست با ظرف غذایی سری به این بندگان خدا می زنند و لباس گرمی برایشان می برند، اما انسانیت، در مسئولان ما به خواب عمیق رفته است.

انتهای پیام/

 

برچسب ها:
زیرپل خواب ها کارتن خواب گرمخانه مسئولان
دیدگاه‌ها
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط روراستی منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
در جواب نظر :

  • فاطمه

    چرا سالن مصلی را برای اینها اختصاص نمی دهند؟

    علی رضا

    وای بر ما