سایت تحلیلی خبری روراستی

گزارش دو هفته نامه سمن با موضوع زباله های عفونی در رفسنجان

در پی اشاره انگشت اتهام به سمت سایت روراستی مبنی بر اینکه از گروه خبری بازدید کننده از میدان دفن زباله رفسنجان تنها گزارشگر این سایت زباله های عفونی را دیده و مغرضانه نوشته، خبرنگار دو هفته نامه سمن هم گزارشش با موضوع زباله های عفونی را در این نشریه منتشر کرد.

به گزارش”روراستی” آن چه در ذیل می خوانید، گزارش خبرنگار دو هفته نامه سمن پیرامون زباله های عفونی و با نام «امحاء زباله های امروز، رها شدن زباله های دیروز» در این نشریه چاپ شده است.

عکس های منتشرشده شهردار، اعضای شورای شهر و برخی از مسئولان در حال جمع آوری زباله ها که به همت اعضای بی مدعای کانون صبح کویر برگزارشده بود و می شود هنوز شاید بر روی حافظه گوشی ها مانده باشد و در صفحات منتشرشده برخی از نشریات خودنمایی می کنند.
هنوز، به به زدن برخی ها از سر زدن بی خبر فرماندار به بعضی ارگان ها به گوش می رسد. دو روز هم از مصاحبه سمن با رییس حوزه معاونت بهداشتی که در مورد همین زباله ها توجیهمان کرده بود که امحاء می شوند و الان که صبح بیست و سومین روز از فصل پاییز و تنها چند دقیقه از توضیحات رئیس بیمارستان علی ابن ابیطالب (ع) رفسنجان در مورد دستگاهها و محل امحاء و حتی خودرو مخصوص جمع آوری زباله های بیمارستانی به بهترین روش نمی گذرد که با خبرنگاران مهر، روراستی، شایورد و خانه خشتی به سمت محل دفع زباله های شهرداری در حال حرکت هستیم.
در قسمتی از جاده کمربندی راننده اتومبیل را به سمت راست هدایت می کند و به حرکت ادامه می دهد. بعد از چند دقیقه به نگهبانی محل دفن زباله های شهرداری می رسیم که اتومبیلی مربوط به پیمانکاران شهرداری (زیر نظر یکی از اعضای شورای شهر) با چندسرنشین به عنوان راهنما جلوتر از ما حرکت میک ند. به جایی می رسیم که تمام خارها در کیسه های پلاستیکی محصورشده اند.
پرواز نزدیک به زمین عقاب و یا شاهین های شکاری نظرم را به خود جلب می کند، چقدر این پرنده ها زیبا هستند کمی اوج می گیرند و باز می نشینند. چند سگ که با توله هایشان طعمه ای به دهان گرفته اند و به هر طرفی می روند.
در ذهنم از پرواز این پرنده ها دارم لذت می برم و می گوییم ای کاش دوستان عکاس برای تور عکاسی یک روز را هم به اینجا اختصاص دهند.
اتومبیل می ایستد و رشته افکارم از هم پاره می شود. پا که بر روی زمین می گذارم و سمت راستم را می نگرم تمام شهر رفسنجان را می بینم. نفسی عمیق می کشم، چه بوی بدی می آید. دورتادور ما را به جز قسمتی را خاک هایی مانند خاکریز محصور کرده و محل استراحت این پرندگان شده است.
مردان اتومبیل راهنما هم پیاده می شوند و شروع به توضیح دادن عمق ۴ متری چاله با طولی که نمی دانم چقدر است، می دهند و می گویند که بعد از پر شدن این چاله، چاله بعدی حفر می شود. کیسه زباله های زردرنگ امحاءشده  بیمارستان کاملاً مشخص است.
اما برایم جای سؤال است، زباله هایی که در عمق ۴ متری دفن می شوند آیا بازهم باید بوی آنها بیرون بیاید؟ از یکی مردان راهنما در مورد زباله و پلاستیک های رهاشده در این محوطه وسیع می پرسم که جواب می دهد: اینها مال قبل است!
به پشت خاکریزها می رویم تازه بوی تعفن به مشامم نزدیکتر می شود تا حدی که لحظه ای سرم گیج می رود و پایم سر میخورد، اما کنجکاوی و رسالت خبرنگاری و سوگندی که روز فارغ التحصیلی ام خورده ام من را به ادامه راه هدایت می کند.
مردان راهنما جلو نمی آیند و اصرار به برگشت ما دارند و توضیح می دهند که این زباله های رهاشده از قبل است.
برمی گردیم توده ای از سرنگ و سرسوزن های آلوده که جلوی پایم تلنبار شده اند بیشتر متأثرم می کند و بدتر اینکه مردان راهنما میگ ویند: اینها را افغانستانی ها جمع کرده اند و اینجا ریخته اند! می گویم افاغنه اینجا چه می کنند؟ که پاسخ می دهند: برای تفکیک زباله ها برای فروش می آیند. می پرسم: اینجا که نگهبان داشت. جواب می دهند: از راههای دیگر می آیند. میگوییم چرا دفن نشده اند که؟ پاسخ می دهند لودر چگونه می توانند از این خاکریزها عبور کند! بی تفاوتی و بی مسئولیتی پیمانکاران و دیگر مسئولان مربوطه کاملا بیداد می کند.
سرسوزن ها و سرنگهای تلنبار شده را نشانشان می دهیم و میپرسیم: یعنی این زباله های عفونی را هم افاغنه دست می زنند؟ می گویند اینها عفونی نیستند و امحاءشده اند!
می گوییم ما اینها را برای آزمایش می بریم که می گویند ببرید.
خبرنگار روراستی به دنبال چیزی برای بردن سرنگها می گردد که از کیفم کیسه ای را بیرون می آورم و به او می دهم و او هم علیرغم اصرار مردان راهنما مقداری از سرنگها را در کیسه ریخته و می آورد.
وقتی که حامد قاسمی به ما نزدیک می شود به آرامی از او می پرسیم: برای آزمایش اینها را کجا می خواهی ببری؟ چیزی نمی گوید و کیسه شامل سرنگها را داخل ماشین میگذارد و در حال درست کردن یقه کاپشنش است که یکی از آن مردان می آید و میگوید کیسه را به ما بدهید کار درستی نیست که اینها را ببرید، اینها عفونی هستند.
درد عجیبی سرم را می فشرد و دلم برای این پرندگان شکاری که آشغال خور شده اند میسوزد، دیگر برایم هیچ چیز اینجا زیبا نیست. گلویم سنگین شده است آیا پرندگان شکاری، سگهای ولگرد و همه حیواناتی که آنجا هستند هیچگاه وارد شهر نمی شوند و بیماری را منتقل نمی کنند؛ و چیزی که بیشتر آزارم می دهد آیا اگر ما این سرنگها را آورده بودیم به کجا برای آزمایش می بایست ببریم؟ آیا هیچ یک از مسئولان شهر نباید برای بازدید به اینجا بیایند؟ آیا زباله های روستاهای اطراف چه می شوند حال عفونی یا غیر عفونی؟ و هزاران سؤال دیگر…

خروج از نسخه موبایل