سایت تحلیلی خبری روراستی

از شلیک کف دست در شب عملیات تا آبگوشتی با طعم پوتین

به گزارش”روراستی”  این روزها اطراف کشورمان پر است از صدای تیر، خمپاره و انفجار و فریاد مظلومانی که با پول ظالمان به آتش و خون کشیده می‌شوند و هیچ فریادرسی برای این کودک‌کشی، نسل‌کشی وجود ندارد.

کشور عزیز ما، ایران هم پس از آن که از چنگال شاه خودکامه و دست‌نشانده آمریکا نجات پیدا کرد، درگیر جنگ و خونریزی شد، اما این جنگ کجا و جنگ حال حاضر کشورهای همسایه ایران کجا.

جنگ هشت ‌ساله ایران را کسانی اداره کردند که در سایه ولی‌فقیه جنگیدند و بر دشمن تاختند، همان روزهایی که رزمندگان ایران تنها بودند و پشتوانه‌ای غیر از توکل به خدا نداشتند و کشور مقابل حامیانی داشت که امروز حامیان کودک‌کشی‌ها در کشورهای مسلمان نظیر یمن، سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان و … هستند.

آن روز ایران بود و نوجوانان و جوانانی که برای رفتن به جنگ سر از پا نمی‌شناختند و گاهی خود را بزرگتر از سن و سالشان معرفی می‌کردند تا در این دفاع مقدس نقش‌آفرین باشند.

یکی از جوانان آن دوران عباس بشکوئی از دیار فاتحان اروند از رفسنجان است که امروز بزرگترین افتخارش حضور در جبهه‌ها و در کنار بزرگ‌مردانی بودن است که شهید شدند و یا به مقام جانبازی نائل آمد‌ند.

از آن جا که در هر محفل و مجلسی از شهدا در شهرستان رفسنجان برپا می‌شود، این یادگار دفاع‌ مقدس خود را به آن جا می‌رساند و در محفل همرزمان شهیدش حضور می‌یابد، زمان را مغتنم شمرده تا با او گفت‌وگویی انجام دهم.

این ایثارگر ۵۵ بهار از عمرش را سپری کرده و‌ ۲۹ ماه از این دوران را در پنج عملیات مختلف در جبهه‌ها با دشمن بعثی جنگیده و برای خودش افتخار کسب کرده است.

‌‌عباس بشکوئی جانباز شیمیایی رفسنجان در گفت‌وگو با خبرنگار فارس اظهار داشت: زمانی که خداوند انسان را بخواهد به او راهی نشان می‌دهد که اگر دلش با خدا و حسین(ع) باشد این راه را انتخاب می‌کند و در آن گام برمی‌دارد.

وی با اشاره به یکی از خاطرات خود در جبهه ادامه داد: زمان جنگ وقتی سربازها ‌تقسیم می‌شدند، هر کدام دلشان حسینی بود به جمع رزمندگان می‌پیوستند تا مدال افتخاری که به نام پلاک بود، بر گردن خود بیاویزند و خیلی‌ها آرزوی شهادت داشتند.

بشکوئی ادامه داد: نخستین روزی که ما از استان کرمان اعزام شدیم ۴۸ نفر بودیم و ۱۲ نفرمان از رفسنجان آمدند.

وی تصریح کرد: سه ماه از شروع جنگ می‌گذشت که از رفسنجان اعزام شدیم، تعداد کمی بودیم و ما را به منطقه کردستان اعزام کردند.

بشکوئی خاطر‌نشان کرد: شب عملیات چهار نفر همسنگر بودیم، ظهر ناهار را که آوردند، من غذا را گرفتم، چلو مرغ بود، پیش از ناهار من اسلحه خودم را سرویس کردم و گذاشتم بغل سنگر، وقتی غذا‌ را داخل سنگر آوردم به هم‌سنگرام گفتم بچه‌ها امروز ناهار عملیات است، یکی از بچه‌ها گفت یعنی چه؟ گفتم این جور نهاری در ارتش علامت عملیات است.

وی ادامه داد: سفره انداختیم و شروع کردیم به خوردن غذا، من دیدم یکی از دوستان اسلحه‌ام را برداشت و مسلح کرد به او گفتم چه‌کار می‌کنی بیا غذا بخور، چیزی نگفت و با اسلحه بازی می‌کرد، سخت توی فکر بود که یک ‌مرتبه دیدم صدای انفجار شد، در سنگرمان غیر از گرد و خاک چیزی معلوم نمی‌شود که صدای ناله دوست‌مان بلند شد.

این جانباز شیمیایی افزود: ‌گرد و خاک که خوابید، دیدم سر اسلحه را کف دستش گذاشته ‌و شلیک کرده بود به ‌سرعت رفتم آمبولانس را خبر کردم و ‌این همسنگر ما را بردند تا مداوایش کنند.

بشکوئی با ادامه این خاطره‌اش تصریح کرد: آن شب‌ نخستین مرحله عملیات شروع شد و این دوست‌مان نتوانست در این عملیات شرکت کند.

وی با بیان اینکه ماندن در جبهه و رزمنده شدن‌ لیاقت بزرگی می‌خواست، ابراز داشت:‌ اگر من شهید نشده‌ام، شاید حکمت خداوند متعال بوده، اما امروز به‌ خود می‌بالم که ‌روزی با شهدا سر یک سفره نشستم و باید راه‌شان را ادامه دهم تا این جهادی که انجام دادم محفوظ بماند.

بشکوئی به خاطره‌ای دیگر نیز اشاره کرد و گفت: ‌سال ۵۹ در جبهه کردستان بودیم، برف زیادی باریده بود، ما شش روز محاصره شدیم، بعد از محاصره وانت لندکروزر غذا برایمان آوردند، آبگوشت بود و چند نفر مسلح بالای وانت بودند، زمانی که وانت ترمز می‌زند، سر دیگ می‌افتد و با توجه به وضعیتی که خوب هم نبود، یکی از بچه‌ها با پوتین وسط دیگ می‌رود که غذا نریزد، زمانی که ما غذا می‌خوردیم می‌دیدیم ‌داخل غذایمان ریگ است.

وی توضیح داد: ‌تا وقتی غذایمان تمام نشد، چیزی به ما نگفتند، بعد از خوردن غذا راننده جریان را تعریف کرد و ما که چند روزی محاصره برف بودیم و اعصاب‌مان خرد بود، کلی خندیدیم و روحیه‌مان شاد شد.

این دلاورمرد که سختی‌ها را فراموش کرده و شیرینی‌ها را در یاد خود نگه داشته و از جبهه غیر زیبایی و نور و عظمت خدا چیزی ندیده امروز به دلیل بیماری که بر اثر شیمیایی شدن با آن دست و پنجه نرم می‌کند، توان کار کردن در حرفه خود یعنی مکانیکی را ندارد.

بیایید همه ما برای این بزرگمرد و دیگر مردان خدایی که یادگار جبهه را بر سینه‌ها و بدن خود دارند دعا کنیم و شفای آنها را از خدای حسین(ع) طلب کنیم.

خروج از نسخه موبایل