وی در تشریح قسم دوم به دیکتاتوری حکومتها اشاره کرد و گفت: “اگر در جامعه نظامي حاکم باشد که حق ديگران را به رسميت نشناسد، حرمت ديگران را زير پا بگذارد؛ حق آزادي ،حق انديشيدن ،حق بيان و حق برخورداري از يک زندگي انساني را به رسميت نشناسد خود به خود زمينه را براي اعمال خشونت فراهم کند و رابطه خودش با مردم را بر مبناي خشونت قرار دهد خود به خود زمينه عکس العمل اين رفتار که پاسخگويي خشونت با خشونت است و تلاش براي حذف کسي است که در صدد حذف شماست پديد ميآيد و خود به خود زمينه هاي پيدايش حرکتهاي خشونت آميز که ترور از مصاديق بارز آن است پديد .”
اما به نظر می رسد ترور غیر فیزیکی تنها منحصر در دیکتاتوری حکومتها نیست بلکه مصادیق دیگری هم دارد که جناب خاتمی از آن غفلت کرده اند! از مصادیق دیگر ترور غیر فیزیکی، ترور شخصیتی در بعد فردی و ترور فرهنگی در بعد اجتماعی است. زمانی که گروهی برای رسیدن به اغراض خود آبروی افراد و گروه های دیگر را هتک کرده و با جو سازی ها و تهمت پراکنی های رسانه ای در صدد بی حیثیت کردن آنها بر می آیند تا رقیب را از گردونه معادلات سیاسی حذف کنند این نیز از مصادیق ترور غیر فیزیکی است.
همان کاری که دوستان و هم حزبی های جناب خاتمی از ابتدای حکومت اصلاحات تا به امروز به آن مبادرت کرده اند. آقای خاتمی که ریشه ترور را در خودخواهی و از صحنه خارج کردن رقیب دانسته، ظاهرا فراموش کرده که چگونه دوستانش در دولت اصلاحات شخصیت های مخالف را ناجوانمردانه ترور شخصیتی کرده و آبرویشان را هتک کردند.
آقای خاتمی! به راستی گناه امثال حجت الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی چه بود که شخصیت ایشان در دوران اصلاحات با بمباران رسانه ای توسط دوستان شما مواجه شد؟ آیا غیر از این بود که در آن روزها این یار امروز شما ، رقیب قدرتمند اصلاحات به شمار می رفت؟
آیا ترور شخصیتی بزرگانی چون آیت الله جنتی، آیت الله یزدی، آیت الله مصباح و شهید بزرگوار آوینی در دوران اصلاحات تنها به خاطر اختلاف مرام سیاسی آنها با جریان اصلاحات نبود؟
انقلاب اسلامی در دوران اصلاحات به غیر از ترور شخصیتی بزرگانش، با یک ترور وسیع فرهنگی نیز روبرو شد. در این دوران، تقریبا هر روز رسانه های اصلاح طلب برخی از مبانی انقلاب اسلامی را به قصد قربت سر می بریدند! یک روز کاریکاتور امام(ره) را می کشیدند، روز دیگر اندیشه هایش را تاریخ مصرف گذشته می نامیدند. گاه ولایت فقیه را مورد تاخت و تاز قرار می دادند و گاهی نیز به تحریف افکار امام می پرداختتند.
اما این قتل عام ناجوانمردانه تنها به حوزه سیاست مربوط نبود بلکه توپخانه اصلاحات سنگر های اعتقادی مردم را نیز مورد هجوم قرار داده بود و به عنوان پیاده نظام مدرنیسم در ایران جوخه های اعدام مذهب را روزانه در رسانه هایش بر پا می کرد. زیر سوال بردن وحی و اصل نبوت، تشکیک در عصمت امامان، تردید در آیات قرآن و ارائه نظریه تسامح و تساهل از این دست حمله ها به مذهب بود.
خاتمی در ادامه سخنانش بن لادن و بوش را دارای منطق واحد دانسته و گفت:” در اين حادثه بزرگ تروريستي(یازده سپتامبر) ميبينيد چگونه دو قطب مقابل همديگر داراي يک منطقند؛ نو محافظهکاران به نمايندگي بوش به صراحت ميگويند آن که با ما نيست بر ماست و ما حق داريم او را از صحنه برداريم و به هر گونه که تصميم بگيريم و بخواهيم با او رفتار بکنيم عين همين منطق در قطب مقابل او يعني بن لادن و القاعده وجود دارد”
باید از جناب خاتمی دوباره پرسید که تفاوت منطق اصلاح طلبان در دوره حکومتشان با منطق بوش و بن لادن در چیست؟ آنها نیز که مانند این دو هر که را در دایره فکری آنها نبود و از نظر سیاسی با آنها اختلاف نظر داشت بی رحمانه از صحنه خارج کرده و یا با تیر تهمت و افترا منزویش کردند.
البته در دوران غیر اصلاحات نیز این اتفاقات افتاده و این گونه بی رحمی ها گریبان گیر خیلی از سیاسیون شده است. اما جناب خاتمی که اینگونه عالمانه به تحلیل ابعاد ترور و تروریسم در جهان می پردازند و موشکافانه ترورسیم را ترسیم می کنند، بد نیست کمی به ابعاد عملی ترور و تروریسم در دوران ریاست جمهوری خود بپردازد تا از این پس در همایش هایی از این دست یادی نیز از شهدای این قسم ترور نیز بکند و برای آن همه کشتار بی رحمانه بخوانند الفاتحه مع الصلوات!