بیبیسی ضمن اشاره به روی کار آمدن اصلاح طلبی در سال ۷۶ مینویسد: با این حال حضور اصلاحطلبان در ردههای بالای قدرت ایران طولی نکشید و از سال ۸۴ به بعد، پروژه اصلاحطلبزدایی آغاز شد طرد اصلاحطلبان طردی مضاعف بود؛ از یک سو، از رده بالای قدرت حکومتی پس زده شدند، و از سوی دیگر، در جلب نظر رأیدهندگان در انتخابات ۸۴ هم ناکام ماندند.
بیبیسی ادامه میدهد: پس از سال ۱۳۸۴ گفتار اصلاحطلبان در حین فروپاشی به آشفتگی افتاد. چهرههای برجسته اصلاحطلبان به دو اردوگاه مدافعان و منتقدان تقسیم شدند و اردوگاه دوم از لزوم بازبینی، عبور از خاتمی، و حتی مرگ اصلاحطلبی سخن میگفتند و گاه حتی شعار میدادند «اصلاحات مرد؛ زندهباد اصلاحات». اما تفاوت این شعار با شعار آوانگاردهای هنری در این بود که اصلاحطلبان کماکان علاقهای به نفی خود، به حفظ تنش با خود، و یا فرآوری از ایدههای پیشین مبتنی بر سیاست دولتی نداشتند.
این تحلیل میافزاید: آنچه در سال ۸۸ بر اصلاحطلبان گذشت و آنها را از بازی سیاست بیرون راند، پیش از آنکه به دستگیری و سرکوب نظاممند آنها مربوط باشد، نقیصه گفتاری آنها در توضیح و درک وضعیت بود. اگرچه پس از فروکش کردن جنبش سبز، اصلاح طلبان تلاش کردند تا سایه گفتار خود را بر سر بدنه پارهپاره شده این جنبش، حاکم کنند. اما گفتار آنها پیشاپیش قدرت دوران اصلاحات را از دست داده بود. گفتاری که به شدت وابسته به نمایندگان حکومتیاش بود، حالا دیگر به گفتاری یدکی بدل میشد و بیجهت نبود که باید برای ادامه بقای خویش، زیر سایه گفتار اعتدال قرار میگرفت.
پژوهشگر مفروض ما در آینده احتمالا با رسیدن به نقطه کنونی از تاریخ معاصر ایران نتیجه خواهد گرفت که گفتار اصلاحطلبی دیگر چیزی به جز یک ترفند انتخاباتی نیست؛ نا«گفتاری» که پایان دوران خود را هنوز باور ندارد.