او می گفت: گاهی شب ها از سرما مجبور می شویم کارتن ها و کاغذهایی که به سختی جمع کردیم که بفروشیم را آتش بزنیم تا گرم شویم، دود آنها سر و صورتمان را سیاه می کند و حمامی هم نیست که برویم.حمام های عمومی ما را راه نمی دهند و از چندمتری شان حق عبور هم نداریم، آرزو داریم آبی بر تنمان بخورد و لباس هایمان را بشوییم.